رویکرد عقلى بر ضرورت وجود امام
اصل امامت، باور همگانى مسلمانان بوده و هست، دلایل نقلى، عقلى، جامعه شناختى و... پشتوانهى این باور مىباشد با ره آورد بیشتر این ادله، اثبات امامى است که: داراى ملکهى عصمت و معرفى شده از جانب خدا باشد؛ از آنجا که مشرب عقل مورد تأیید شرع و مقبول همگان است، این نوشتار به طرح و ارزیابى دلایلى عقلى اثبات امامت مىپردازد.
نویسنده:رحیم لطیفى/راسخون
قاعدهى لطف و امامت
این نوشتار در حد توان، به طرح، توضیح و بررسى برخى از آن دلایل مىپردازد.
آن دلایل. این چنیناند:
1- برهان لطف؛ 2- برهان عنایت؛ 3- قاعدهى امکان اشرف، 4- برهان علم حضورى؛ 5- قاعدهى حُسن و قبح عقلى؛ 6- احتیاج درونى؛ 7- لازمهى حرکت و کمال؛ 8- اقتضاى برهان نظم؛ 9- جداناپذیرى شریعت از رهبرى الهى؛ 10- اهداف عالى حکومت اسلامى؛ 11- قلمرو حکومت اسلامى.
قاعدهى لطف
کاربرد این قاعده، منحصر در مباحث کلامى نیست، بلکه دامنهى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجیّت اجماع(2) را در نور دیده و به علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف و نهى از منکر(3) نفوذ کرده است.
نیز قاعدهى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان، شیعى نیست، بلکه دانشمندان معتزلى، آن را پذیرفته(4) و بر آن، اقامهى برهان کردهاند و دانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشتهاند.(5)
این قاعده، صرفاً، در میان اندیشهمندان مسلمان مطرح نبوده، بلکه پیش از آن، در کلام مسیحى، مورد گفت و گو قرار گرفته است، از جمله مفاهیم بسیار مهم و کلیدى در کلام مسیحیّت، مفهوم لطف است که در قرون وسطاى مسیحى، موجب پیدایش نظام کلامى ویژهاى به نام »الهیات لطف« شده است.(6)
در پایان این نوشتار، به عنوان ضمیمه، مقایسهى کوتاهى میان لطف در کلام شیعى و لطف در کلام مسیحى انجام خواهد شد.
تعریف لطف
در اصطلاح متکلّمان، نعمتها، خیرات، مصالح - و گاهى - آلامى را که از جانب خداوند به بندگاناش مىرسد و بیشتر مربوط امور دین و براى کمال معنوى و نیل به سعادت اُخروى است، به گونهى که اگر این مواهب و مصالح نبود، نظام آفرینش لغو، و اصل تکلیف، عبث مىشد، »الطاف« گفته مىشود.(9) البته اگر این گونه امور، مربوط به نظام معاش و دنیاى انسانها باشد و بیشترین بهرهاش، به جسم و بُعد مادى آنان برسد - که در اصطلاح متکلّمان «الاصلح» نامیده مىشود - (10). از بحث ما خارج است.
اقسام لطف
پارهاى از شبهات که بر اصل قاعدهى لطف و یا بر استناد مسئلهى امامت به قاعدهى لطف شده است، ناشى از کم توجّهى به اقسام لطف و ارایه نکردن تعریف روشن از آنها است. کسانى هم که به دفاع برخاستهاند، به این مهم، کمتر توّجه کردهاند، لذا در مقام جواب، دچار مشکل شدهاند.
لطف، به لحاظ تأثیر و بهرهمند ساختن انسانها، دو قسم مىشود: لطف محصلّ و لطف مُقرّب. لزوم وجود پیشواى الهى، از مصادیق هر دو نوع مىتواند باشد.
لطف محصِّل
لطف به این معنا، مُحقِقّ اصل تکلیف و طاعت است.(13)
ابواسحاق نوبختى، در مقام تعریف لطف محصّل مىفرمایند:کارى که خداوند، در حقّ مکلّف انجام مىدهد که ضررى براى مکلّف ندارد، منتها اگر این کار انجام نمىشد، دیگر طاعتى محقّق نمىشد.(14)
طرح برهان لطف محصّل و امامت
پشتوانهى اصلى این استدلال، حکمت الهى و لغو و عبث نبودن اصل آفرینش است.(16)
پیش فرضها
1-اثبات وجود خداوند و وحدانیّت او براى بحث لطف، مفروض و مسلّم است و گرنه نوبت به تکلیف و بعثت نمىرسد. )این موضوع، مورد اتفّاق تمام مذاهب است).
2-خداوند، در تمام کارهایش، از جمله آفرینش انسانها، هدف و غرض دارد، وگر نه کارهایش لغو و عبث مىشود و همینطور نقض غرض و این، هر دو قبیح است و چون خداوند، بىنیاز مطلق و داراى علم مطلق است، هیچ گاه کار قبیح انجام نمىدهد.(17)
اصل این پیش فرض و این که بعثت و معرّفى پیشوا، لطف است، مورد قبول اکثر مذاهب کلامى حتّى بزرگان اشاعره است(18)، منتها اشاعره مىگویند، اگر خداوند ، این امور را انجام نداد ، کار قبیحى انجام نداده است(19).
نتیجهى کلام شان، این است که انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى و لازم نیست و عقل ناقص انسانى هیچگاه حق ندارد بر خداوند حکم کند و انجام کارى را بر او واجب کند، لکن، با جواب منطقى که از مبانى مورد قبول خود آنها استفاده شده، اشاعره نیز چارهاى جز پذیرش کامل این پیش فرض را ندارند جواب سخن آنان، این است که این جا، وجوب و باید، از نوع واجب فقهى نیست تا براى کسى تکلیف مشخص شود و عقل ما، حاکم، و خداى سبحان، محکوم شود، بلکه از نوع وجوب هستىشناسى و فلسفه و کلام است؛ یعنى، »وجوب عنه« است و نه «علیه».
به عبارت دیگر، مناسبت ذات و صفات خدا با افعالاش، این است که هرگز، کار بیهوده و قبیح انجام نمىدهد(20) و اشاعره. صفات جمال و جلال خداوند، از جمله غنى و علم و حکمت او را قبول دارند.
3-هدف و غرض از آفرینش انسان، رسیدن به کمال و سعادت است و این مهم، در گرو تشریع برنامه و معرّفى پیشوا و رهبر معصوم و الهى است بعثت و امامت. اثبات این پیش فرض نیز راههاى متعدّدى دارد که این جا، از راه جامعه شناختى و انسان شناختى، استفاده مىشود.
بیان یکم - انسان، موجود مدنى و اجتماعى - بالطبع یا بالعرض - است و بدون تشکیل اجتماع، ادامهى زندگى براىاش مشکل است و چه بسا به نابودىاش بینجامد. پس در تداوم هستى خود، محتاج تشکیل اجتماع است.(21) شکلگیرى یک اجتماع صالح و سالم و ماندگار، مثل سایر پدیدهها، محتاج به علّتهاى چهارگانه است. علّت مادّى، خود افراد بشر است. انسان، اجتماع را به خاطر بهرهبردارى و استخدام و تداوم حیات خود انتخاب کرده است و همه مىخواهند بهتر و بیشتر از دیگران استفاده کنند. این، به برخورد منافع و پراکندگى مىانجامد. به خاطر رهایى ازین مشکل، بشر، محتاج قانونى جامع و کامل است که تأمین کنندهى منافع همه باشد. علّت صورى وابستگىهاى نژادى طبقاتى، خودخواهى،... به اضافهى جهالت به هدف و سرانجام زندگى دنیایى انسانها و جهالت به راههاى رسیدن به آن اهداف عالى )علّت غایى( بى کفایتى انسان را در ترسیم یک قانون و برنامهى جامع آشکار مىکند.
تجربهى عینى و تاریخى، گواه بر این مطلب است. پس براى حفظ نوع بشر، اجتماع لازم است و براى حفظ اجتماع، برنامهى کامل نیاز است و از آن جا که خداوند لطیف است، باید این قانون را براى بشر بفرستد که مطابق نیاز معنوى و مادّى و اجتماعىاش در هر دورهاى باشد تا بشر به حدّى از کمال برسد که آخرین برنامه را دریافت کند )علت صورى تمام مىشود).
آیا این سه عنصر کفایت مىکند؟ مسلّماً، این طور نیست هر شریعت و برنامه و آیین اجتماعى و فردى، به ناظم، به عنوان عنصر فاعلى احتیاج دارد؛ زیرا، قانون که وجود لفظى یا کتبى تفکّرى خاص است، توان تأثیر در ایجاد روابط خارجى را ندارد و حتماً یک موجود عینى توانمند لازم است که مسئول تعلیم و حفظ و اِعمال آن باشد. قهراً، او، باید از سنخ خود آحاد جامعه باشد تا در متن آنان به سر برد و از اوضاع آنان آگاه باشد و در دسترس همگان باشد تا در فهم قانون و رفع مشکلات و رسیدن به رشد و کمال و هدف غایى به او مراجعه کنند.
این ضرورت، ویژهى یک نسل و یک برهه نیست، بلکه احتیاج مستمر در طول زمان است، پس لطف الهى باید به این نیاز پاسخ گوید. به همان دلیل که افراد عادى شر. توان تدوین قانون و برنامهى جامع را ندارند، توان تفسیر کامل و اجرا و ساماندهى و پرورش نفوس انسانها را هم ندارند. بنابراین، پیشوا و عامل فاعلى باید داراى علم و احاطهى کامل باشد و از هر گونه خطا بر حذر باشد و اصولاً، کسى، او را معرفى کرده باشد که خودِ برنامه را هم فرستاده است.
مطالعهى تعالیم و احکام و اهداف یک برنامه، معرّفى کنندهى مجرى آن خواهد بود، یعنى، مناسبت میان علّتِ صورى و غایى با علّت فاعلى، حکم مىکند که علّت فاعلى هم از جانب همان مبدئى باشد که صورت و غایت را فرستاده است.(22)
بیان دوم - در این بیان، با سه مقدّمه، به ضرورت پیشوا و امام مىرسیم.
آفرینش - که کار خداى حکیم است - هدفمند است. پیدایش انسان، با هدف است و هدف آن، رسیدن به کمال است. رسیدن به کمال، در گرو شناخت راه و راهنما و هدف است.
عقل، توان شناخت کامل را ندارد؛ چون، احاطه بر تمام جوانب مادّى و معنوى و اجتماعى انسانها، ممکن نیست. روند تغییرات حقوقى و قانونى در طول تاریخ بشر و نارسایى قوانین فعلى، بهترین گواه بر این ادّعا است.
پس نتیجه مىشود که حکمت خدا، اقتضا دارد که پیشواى همراه با قانون جامع، براى انسانها فرستاده شود و گرنه نقض غرض مىشود و انسانها به کمال مطلوب نمىرسند.(23)
لطف مقرّب
برخى از نمونهها و مصادیق این نوع لطف، وعدهىبهشت به نیکوکاران و عذاب جهنم براى بدکاران و نعمتها و سختىها به عنوان ابتلا و امر به معروف و نهى از منکر و... است.
این نوع لطف، مکلّف را به سوى انجام دادن دستور الهى نزدیکتر و از سرکشى به دور مىدارد. این لطف، مرتبهاش، بعد از اثبات تکلیف است، امّا لطف محصّل، خود، محقّق و مثبت تکلیف شرعى بود.
علّامهى حلّى، لطف مقرّب را این گونه تعریف مىکنند:
لطف مقرّب، عبارت است از: هر آن چه در دور ساختن بندگان از معصیّت و نزدیک ساختن ایشان به طاعت، مؤثر است، ولى در قدرت دهى آنان بر انجام دادن تکالیف، مدخلیّتى ندارد و اختیار را نیز از آنان سلب نمىکند.(25)
با قید نخست، یعنى مدخلیت نداشتن در قدرت دهى بر اصل طاعت و انجام دادن تکلیف، لطف محصلّ از تعریف خارج شد و با قید دوم، یعنى، مکلّف را تا سر حد اجبار و سلب اختیار وادار نکند، این نکته را بیان مىکند که انجام دادن لطف، منافى اختیار انسان که ملاک صحّت تکلیف است، نیست.(26)
این نوع لطف، مورد بحث و مناقشهى علماى کلام است.(27) گروهى معتقدند که انجام دادن این امور بر خداوند سبحان واجب است تا موجب عبث و بیهودگى در تشریع تکلیف نشود. آنان، شرایط و مرزهایى براى این لطف بیان کردهاند. گروهى دیگر، به خاطر انکار اصل هدفدار بودن افعال خدا و یا به خاطر پاسخ نیافتن بعضى از اشکالاتى که بر مصادیق این لطف وارد است، اقدام به انکار و نفى وجوب آن کردهاند.
تفاوت لطف مقرّب و محصّل
مقبولیّت لطف محصلّ، همگانىتر از لطف مقرّب است؛ زیرا، تمام کسانى که به هدفمندى افعال خداوند معتقد هستند، وجوب لطف به معناى بیان تکلیف و بعثت )پیشواى الهى( را قبول دارند.
طرح برهان لطف مقرّب و امامت
به هر حال، اثبات ضرورت امامت، این گونه مىشود که حالا که خداوند، تکالیفى را بر بندگان واجب کرده است، هدف و غرض امتثال، اطاعت و پیروى است تا انسانها در سایهى آن، به کمال و سعادت مطلوب برسند. حالا اگر این مهم )امتثال) بدون انجام دادن امورى از جانب خداوند )مثل نصب امام معصوم، وعد و وعید و...) محقّق نمىشود، خداى حکیم، حتماً، این امور را انجام مىدهد تا نقض غرض در تکلیف لازم نیاید.(29)
اکثر دانشمندان بزرگ کلامى، مثال جالبى مىآورند. آنان مىگویند، هر گاه، کسى، غذایى آماده کند و هدف و غرضاش دعوت افرادى باشد، به آنان پیغام بدهد و با این که مىداند آنان آدرس ندارند، براى شان راهنما و یا آدرس نفرستد، مسلماً، او را محکوم به کار عبث و بیهوده مىکنند.(30)
چند پیش فرض مهم این برهان
عقل سلیم حکم مىکند که پیمودن راه کمال و رسیدن به سعادتِ مقصود، با عمل و پیروى از برنامههایى است که عقل و شرع آنها را بیان کردهاند و چون این هدف، مربوط به نوع انسان است، پس حالا که نوع انسان، بدون لطف الهى به آن نمىرسد، انجام دادن این لطف واجب است.
علاوه بر این، چون مرتبهى لطف مقرّب. بعد از اثبات اصل شریعت و وحى است، مراد و مقصود شارع از تشریع احکاماش را از مطالعهى قرآن کریم هم مىشود به دست آورد. قرآن، در موارد متعدّد. این مضمون را بیان مىکند که اگر خداوند، دستورى داده و یا لطفى کرده و یا ضررى را متوجه انسانها کرده، هدف، انجام دادن دستورها بوده است تا در سایهى آن، به کمال مطلوب برسند. در این جا، به ذکر چند نمونه از آیات بسنده مىشود:
« وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلّهم یرجعون«(31)
آیت الله سبحانى مىفرمایند، مراد از حسنات و سیئات، نعمتها و ضررهاى دنیایى بوده و هدف از این ابتلا، وادار کردن آنان به حق مدارى و اطاعت است.(32)
»وما أرسلنا فى قریة من نبىّ إلّا أخذنا أهلها بالبأساء والضرّاء لعلهم یضرّعون«(33)
در این آیه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است. مفاد آیهى کریمه این مىشود که خداوند، پیامبران را براى ابلاغ تکالیف و ارشاد بندگان، به سوى کمال فرستاده )لطف محصّل( منتها چون رفاهطلبى و سستى و فرو رفتن به نعمتهاى دنیایى، مىتواند سبب سرکشى و بىخبرى انسان از هدف خلقت و اجابت درخواست انبیا شود، حکمت الهى اقتضا مىکند تا آنان را گرفتار سختىها کند تا به سوى اوامر الهى برگردند.(34) چون هدف اصلى، انجام دادن دستورهاى الهى بوده، انبیا، صرفاً، به اقامهى حجّت و برهان اکتفا نکردهاند، بلکه اقدام به نمایش معجزات و بشارت نیکوکاران و ترسانیدن بدکاران مىکردند - »رسلاً مبشرین ومنذرین«(35) - و این امور، در گرایش مردم به اطاعت و دورى گزیدن از معصیّت، دخالت دارد.(36)
2- نصب امام از مصادیق لطف مقرّب نیز هست، این پیش فرض، با توجّه به تعریف مقام امامت و وظایف و اوصاف، آن کاملاً روشن و قابل قبول است. مرتبهى امامت، نزدیک به مرتبهى نبوّت است، با این فرق که پیامبر، مؤسّس تکالیف شرعى است و امام، حافظ و پاسدار آن به نیابت از پیامبر(37).
شکى نیست که حفاظت از قوانین و سایر وظایف امام که قبلاً یادآورى شد، انسانها را به سوى پیروى از دستور نزدیک مىکند و از سرکشى بر کنار مىدارد. این مسئله، نزد عقلا، معلوم است که هر گاه جامعه، رییسى داشته باشد که آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلاح و عدل و انصاف وادارد، چنین جامعهاى، به صلاح نزدیک و از فساد تباهى به دور است.(38) حالا اگر چنین رییسى، از جانب خدا و معصوم هم باشد، دیگر جاى تردید در لطف بودن آن نمىماند.
3- تا این جا، پذیرفته شد که خداوند، در کارهایش هدف دارد و غرض از تکلیف، عمل به دستور و رسیدن به سعادت است و لطف به معناى هر کارى که مقرّب بندگان به طاعت است، در حوزهى اختیار او است، لکن این مقدار کفایت نمىکند مگر حکم کنیم، فلان کار )مثلاً امامت( حتماً مقرّب است و هیچگونه صارف و مانع و مزاحم و مفسدهى جانبى ندارد؛ زیرا، اندیشه و عقل بشرى، ناتوان از آن است که در گسترهى هستى، چنین حکمى براند. این جا است که به بیان پیش فرض سوم مىرسیم؛ یعنى، نصب پیشوا و امام معصوم الهى، هیچگونه مفسده و مزاحمى ندارد.
در مقام تحلیل باید گفت، منکر این پیش فرض، در حقیقت، اصل وجوب لطف را قبول دارد، منتها مىگوید، احراز مصادیق بدون مزاحم و مفسده، باید آشکار شود.
حل این مشکل نیز با توجّه به حد و مرز لطف محصّل و مقرّب، ساده است. اگر مورد، داخل در مصادیق لطف محصّل باشد، برهان مفاد لطف محصّل بر گرفته از دلایل حکما، متکّلمان، جامعهشناسان بود. مطالعهى ساختمان انسان، دلالت بر ضرورت لطف محصّل داشت که با بیانات قبل، جایى براى این تردید نمىماند که مثلاً تشریع یا معرّفى پیشواى الهى، مبتلا به معارض باشد.
اگر مورد، داخل در مصادیق لطف مقرّب باشد، چون مرتبهى برهان لطف مقرّب، بعد از اثبات اصل تشریع و بعثت و وحى است، از طریق برهان انّى، حکم مىشود که چون شارع مقدّس، این لطف را انجام داده، پس حتماً خالى از جهات مفسده بوده است.
در سایهى بحث و بررسى مبادى و پیشفرضهاى مهم قاعدهى لطف، اشکالات عمدهى دفع شدند و یا اصلاً زمینهى طرح ندارند، لذا نیازى به طرح و ارزیابى آنها نیست و نتیجهى نهایى این مىشود که برهان لطف همچنان یکى از براهین مورد پذیرش، پویا و با پشتوانهى عقلى و نقلى مىباشد.
لطف و غیبت حجت (عجل الله تعالی فرجه)
این پرسش، سرگذشتى دیرنه دارد و در کتابهاى مهمّ کلامى به آن، پاسخهاى روش و قابل قبولى داده شده است.(39) این جا، به قسمتى از آن پاسخها اشاره مىشود:
همان طورى که در بیانهاى مختلف برهان لطف اشاره شده، لطف بودن امام، منحصر در تصرّف و ظهورش در متن زندگى مادّى و محسوس انسانها نیست، بلکه وجود امام، از جهات مختلف، لطف است. امام و پیشواى الهى، داراى مناصب و وظایف متعددّى است. برخى از آنها، چنین است:
- پیشوا و مقتداى امّت (ارشاد حیات معنوى انسان)؛
- ولایت الهى، حجّت زمان، انسان کامل و واسطهى فیض الهى؛
- مرجعیّت دینى (بیان احکام و معارف دین)؛
- رهبرى جامعه (زعامت و حکومت)؛(40)
اصولاً، پیشوایى که از رهگذر برهان لطف و سایر براهین اثبات امامت استفاده مىشود، داراى تمام اوصاف و وظایف نبوّت است، مگر دریافت وحى به عنوان نبىّ. بنابراین، رهبرى ظاهرى جامعه و تشکیل حکومت و اجراى حدود الهى، گوشهاى از وظایف رهبر الهى است(41) که اگر این بخش از وظایف. زمینهى اجرا پیدا نکرد، لطف بودن چنین رهبرى منتفى نمىشود، نظیر همین وظایف، در سالهاى اوّل بعثت رسول اکرم )صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم( تعطیل بود، امّا لطف بودن حضرت نسبت به دیگر وظایف، محرز بود.
2- محرومیّت از فیض ظهور پیشواى الهى، به خاطر موانعى است که خود انسانها ایجاد کردهاند و از آن جا که فراهم ساختن زمینه براى انجام دادن طاعت و اجراى احکام الهى از سوى امام، از مصادیق لطف مقرّب است و لطف مقرّب هم اختیار را از مکلّفان سلب نمىکند، پس استفاده از این لطف، به اختیار خود مکلّفان است. اگر آنان، لیاقت و استعداد حفظ و استفادهى از این موهبت را نداشتند، اصل لطف بودن آن زیر سؤال نمىرود. مرحوم محقق طوسى مىگوید، اصل وجود امام، لطف است و تصرّف آن حضرت، لطفِ دیگر، و این ما هستیم که موجب غیبت آن حضرت شدهایم.(42)
«ضمیمه»
مقایسهى لطف در کلام مسیحى با شیعى(43)
مسائلى که در دو جانب بحث، چندان از هم بیگانه بودهاند که امکان مقایسهشان نبود، حذف شده است.
سیر تطوّر لطف در کلام مسیحى
متکلّم نامدار صدر مسیحیت، یعنى پولس قدیس، شرحى از مضمون لطف به دست داده است. او، تجلّى خداوند در عیسى )علیهالسّلام(، تحمّل رنج انسان و تصلیب وى را «فیض» خداوند به انسان تلقى کرده که بخشش گناهان و حیات جاوید در مسیح را براى انسان تضمین مىکند، به شرط پیوستن به کلیسا و ایمان آوردن به مسیحیّت.
لطف خداوند، به منزلهى مداخلهى مهرورزانه و بىدریغ براى رستگار ساختن و نجات آدمى از گناه است. پولس، در واکنش به ظاهرگرایى مقدّس مابانه و عموماً ریاکارانهى فرقههاى یهودى معاصرش، بویژه فریسیان بر عامل ایمان و باطنى گرایى تأکید کرد و لطف را بسیار فراتر از مقرّر داشتن شرع در استکمال انسان معرفى کرد.(46)
در قرن دوم که جدایى دو جریان دینى )کلیساى شرق و غرب( اتفّاق افتاد، اگوستین قدیس با تأثیرگذارى روى کلیساى غرب، انسان را موجود مختار مىدانست که آثار گناه نخستین، زنجیرى برگردن ارادهى آزاد او افکنده و نجات، فقط، به یُمّن لطف خداوند است.
به نظر او، لطف خداوند، یک ضلع از مثلث اراده و شر است. لطف، نیروى است که به کمک آدمى مىآید چشم او را بر حقیقت مىگشاید و ارادهى او را بر ضد تمایل او به شر غالب مىسازد.
تفسیر سوم، از سوى حکیم قرون وسطاى مسیحى، اکویناس قدیس پرداخته شده است. او که درصدد آشتى دادن کتاب مقدّس با حکمت ارسطویى و مبرهن ساختن ایمان مسیحى بود، سعى در عقلى کردن برداشت دینى از لطف داشت.
آکویناس، شاگرد مکتب ارسطو و متأثّر از حکمت مشایى بوعلى، رسالهى به نام مقالهاى در باب لطف نوشت. بخشهاى از این رساله را در این جا ذکر مىکنیم.
آیا لطف، در شناخت حقیقت از سوى انسان مدخلیّت دارد؟ نصوص کتاب مقدّس و تصریحات آباى کلیسا، این بود که هیچ معرفتى بدون مدد لطف خداوند، حاصل نمىشود، حال آن که نفس آدمى به موجب خلقت، قادر به شناخت امورى است، وى، در مقام جمع میان متون دین و حکمت عقلى گفت: »نفس، در شناخت، محدودى از امور طبیعى مستقل است، امّا شناخت امور خارج از طبیعت، بدون لطف ممکن نیست.»
آیا انسان، بدون لطف خداوند، مىتواند کار خیر انجام دهد، از نظر اگوستین، گناه نخستین، آدمى را اسیر کرده و قدرت او را بدون لطف خداوند بر انجام دادن کار خیر سلب کرده است. آکویناس مىگوید، نه آدم نخستین )قبل از گناه جبلى(، به طور کامل، بىنیاز از مداخلهى خداوند بود و نه انسان امروز، به طور مطلق و کامل، محتاج به دخالت خداوند در اراده و فعل خیر است.
آیا انسان، بدون لطف خداوند، قدرت بر امتثال شریعت را دارد، او مىگوید، آدم، قبل از گناه جبلى، مىتوانست امتثال بشریعت به معناى مطلق انجام دادن مأموّربه کند، امّا امتثال شریعت به معناى انجام دادن مأموّربه با نیّت قربت را بدون لطف خداوندى، در هیچ حالتى قادر نیست، چه قبل از گناه جبلى یا بعد از آن.
آیا دستیابى به سعادت، بدون لطف ممکن است، وى مىگوید، چون هیچ علّتى نمىتواند معلولى اشرف و بزرگتر از خود بیآفرند و سعادت جاویدان، بسى شریفتر از تمام اعمال خیر انسانى است، پس بدون لطف خداوندى، رسیدن به سعادت جاویدان ممکن نیست.
رهایى انسان از گناه اوّل، فقط به مدد لطف میسر است. بخشودگى مجازات اخروى نیز فقط از جانب خداوند ممکن است. تقوا و خوددارى از معصیّت، بدون لطف و فقط با بهره گیره از شرع، خطا است، هر چند ممکن است.
ماهیّت لطف چیست؟
آیا لطف در فردى که مشمول آن است، چیزى مىافزاید و آیا این امر افزوده از مقولهى کیف است؟ در لطف مخلوق، به مخلوق، چون خیرى در شخص لطف شونده سراغ دارد، لذا بر او لطف مىکند، امّا در مورد لطف خدا به مخلوقات، خود لطف، علامت ظهور خیر در شخص لطف شونده است.
لطف خالق به مخلوق، یکبار، عام و شامل تمام موجودات است )همان مهرورزى خداوند که به سبب آن، اشیا، موجود شدهاند( که از بحث خارج است، و یکبار، خاص است )عنایتى که بر انسان دارد و او را از مرز طبیعت ترقّى داده است.( به این معنا، لطف، حتّى به معناى نخست، چیزى به انسان مىافزاید و این چیز )خیر( حقیقى است که یک سر، در ذات حق، و یک سر، در روح خلق دارد. در ذات حق، صورتى جوهرى است و در خلق عرضى.(47)
در ادامهى این رساله، مطالبى از قبیل »آیا لطف همان فضیلت است؟«،»آیا موضوع لطف، خود نفس است یا یکى از قواى آن؟«،»آیا علّت فاعلى لطف، منحصراً خداوند است یا این که مخلوقات نیز مىتوانند لطف کنند؟«،»آیا شمول لطف خداوند، مشروط به آمادگى فرد از طریق اعمال ارادى هست یا خیر؟«،»آیا مىشود لطف، در یک فرد بیشتر از دیگرى باشد؟«، بحث شده است.
در آخرین فصل این رساله، مسئلهى لطف و استحقاق است. آیا اساساً، مىتوان گفت، انسان، مستحق چیزى از خداوند است، آکویناس توضیح مىدهد که اندیشهى استحقاق به معناى واقعى، در مورد دو موجود همطراز و مساوى هم قابل تصور است، لذا میان خداوند و انسان، تصوّر چنین استحقاقى نمىرود، امّا گونهى دیگر از استحاقق که در روابط مولا و عبد یا پدر و فرزند وجود دارد، در مورد خدا و انسان قابل تصوّر است. بدین صورت که مولا، خودش، استحقاقى براى عبد در ازاى انجام دادن وظایفى که خود مقرّر کرده، وضع کند. در این صورت، با این که هر چیزى که از عبد نشئت مىگیرد، در واقع، از مولا است، در عین حال، شرط لازم براى استحقاق قراردادى را مىتواند احراز کند.
آکویناس مىگوید، بدون لطف الهى، نمىتوان کسى، مستحق رستگارى ابدى و حیات جاویدان شود. اگر کسى مشمول لطف خداوند شد، نه از جهت ذات اعمالى است که انجام مىدهد، بلکه از جهت صرف همت خود در طاعت است و به موجب قراردادى که ذکر شد، نوعى استحقاق پیدا مىکند.
تا این جا فقط به گوشههاى از سخنان برخى متکلّمان مسیحى دربارهى لطف خداوندى اشاره کردیم. جهت تکمیل بحث، باید گفت، متکلّمان مسیحى قرون میانه، مباحث مربوط به لطف را با شور و حماس پى مىگرفتند. تا قرن هجدهم، مجموع کلام مسیحى، تصوّر »نیروى الهى و فوق طبیعى« از لطف را حفظ کرده بودند. با طلوع عصر روشنگرى و ظهور عقلگرایى و ایمان به توانایىهاى انسان، تصوّر »نیروى الهى« به حاشیه رانده شد و انسان، فطرتاً، خیرخواه معرفى شده و گفته شده، شرور و بدها که از او سر مىزند، محصول تربیت فاسد اجتماعى تلقى مىشود. لطف خداوند، به معناى همین عقل و ارادهى انسانى گرفته شد.
نظر متأخرتر معاصر که آمیختهاى از انسان شناختى اگز یستانسیالیستى وتاریخىگرى است، متکلّمان معاصر، مانند تیلیخ، راهنر، تیلهارد نسبت به لطف، تحت تأثیر فضاى فکرى غلیظ شکل گرفته است. تصویرى که این متکلّمان نامور از لطف ارایه دادهاند، »افق آگاهى« انسان را به جاى فعل و قوه و مداخلهى خداوند نشاندهاند؛ چنان که گویى این مداخله، از طریق سوق دادن هستى به سمت و سوى است که هم طرح پیشین و هم سرنوشت آینده خود ذات بارى است.
بدین سان، لطف، هویّتى جارى در متن عالم پیدا مىکند. تیلیخ، بدین باور رسیده بود که سر رشتهى تحوّل، در زیست شناختى و اخلاق، نه به دست ژنها، بلکه به دست لطف خداوندى است، یعنى، لطف، هویتى ماورایى و بیرون از زندگى ملموس و حقیقى انسان ندارد، بلکه لطف، هم حضور خداوند است در پهنهى آگاهى بشر و هم افق گسترش تاریخ(48).
در این مرحله و تفسیر، لطف خداوندى، مجدداً. احیا شده و محدودیّت آن در خلق اراده و عقل، زایل مىشود، ولى رنگ و بوى فوق طبیعى خود را کاملاً بافته و به عنصرى معنایى و نظامى تفسیرى از جهان مادّى حقیقى مبدل مىگردد.
مقایسه
نقاط اشتراک
نیز برداشت مسیحى از ماجراى خلقت، حیات، تصلیب، رستاخیز، و عروج مسیح، تحت عنوان وحى الهى و لطف و عطوفت خداوندى براى رستگار ساختن انسان در حیات جاوید و رها سازى او از چنگال گناه نخستین، در جهتگیرى عمومى خود، با چشمپوشى از ویژگىهاى که در کلام مسیحى مراد است - از قبیل تجسسید، تثلیث، تصلیب و... - روایت متفاوتى از مصداق اهم لطف الهى است که عبارت است از بعثت، تکلیف، تشریع، )لطف محصّل( و فعل تشریعى خداوند براى تضمین رستگارى اخروى انسان )لطف مقرّب( که بدون آن، بنا به باور متکلمان شیعى، مصالح عظیمى از انسان فوت مىشد )هدف خلقت و هدف تکلیف).
2- در کلام آکویناس، انسان، بدون لطف خداوند، قادر به کسب خیر بهتر از مقتضاى طبع خود نیست. در کلام شیعى نیز لطف به معناى ارسال رسل و تشریع )لطف محصلّ( یگانه راه دستیابى انسان به کمال برتر است که غایت اصلى از خلقت آدمى معرفى شده است. با اندکى توسعه، مىتوان گفت، هر دو دستگاه، به انسان اجازه مىدهند با کمک عقل خود، حاجات عادى و طبیعى خود را برآورند. ولى او را از شناخت خیر و صلاح اعلاى خود، بدون کمک لطف خداوندى عاجز مىدانند.
3- سعادت اخروى از نظر هر دو دستگاه، فقط و فقط، از طریق لطف الهى میّسر مىگردد.
4- آخرین وجه اشتراک که مربوط به بحث، یعنى ضرورت و نیاز انسانها به امامت، مىشود، این نکته است که لطف تفضّلى، اندیشهى آکویناس که به معناى لطفى است که مستقیماً به رستگارى فرد مربوط نیست، بلکه در جهت وسیله قرار دادن او براى رستگارى دیگران است و آثار گوناگونى از جمله اعجاز و اخبار از غیب و تکلّم به زبانهاى گوناگون و... از خود نشان مىدهد، با اندکى مسامحه، قابل انطباق با لطف تشریعى به معناى انزال کتب و بعثت انبیا و حتّى نصب امامان براى هدایت مردم است. خصوصیّات مذکور نیز در کلام شیعى، اوصافى است که به طور یک جا در امامان وجود دارد.
فى الجمله، مىتوان چنین نتیجه گرفت که هستهى اصلى اندیشهى لطف در هر دو دستگاه، مشترکاً، داراى دو جزء اساسى است: تجلّى عنایت الهى به ایشان از طریق بر انگیختن پیامبران و فروفرستادن وحى و دستگیرى مستمر از ابناى بشر در جهت توفیق او به فعل خیر به هدف رستگار ساختن او که غایت نهایى خلقت است.
نقاط افتراق
2-آکویناس، در توجیه کم و کیف و ماهیّت و خواصّ لطف که مقولهى لاهوتى است و کم و زیاد مىپذیرد و... به طور مشروح سخن گفته، امّا در کلام اسلامى، به این جهت پرداخته نشده است که سبب آن، شاید، ضرورت نداشتن آن باشد.
3-از آن جا که مبانى کلامى این دو دید، مختلف است، موجب اختلاف در محتواى بحث لطف شده است. مثلاً، تفسیر و ماهیّت وحى، شریعت، رابطهى خداوند با انسان، اوصاف و اسماى الهى، رابطهى، دنیا و آخرت و...، لذا لطف از نظر آکویناس، همسایهى دیوار به دیوار گناه جبلى است؛ یعنى، انسانى که مرتکب گناه نخستین شده، امید به رستگارى را از دست داده، مگر آن که از رهگذر لطف خداوند »اصلاح« شود، امّا در کلام شیعى، چنین تفکراتى، اصلاً، راه ندارد. کلام اسلامى، به گناه جبلى باور ندارد. در بحث توبه و احباط و تکفیر(49) که از حیث ملاک مىتواند با مفهوم »اصلاح« مسیحى قرابت داشته باشد، سخنى از قاعدهى لطف به میان نیامده است.
پی نوشت :
1-آیات و روایات نیز این مهم را یادآور شدهاند مانند:
رعد: 7؛ إنما أنت منذر ولکل قومٍ هادٍ.
انعام: 149؛ قل فللّه الحجة البالغة.
اسراى: 71؛ یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم.
اصول کافى، کلینى، ج2، ص4، ح 5 - 1 )باب الاضطرار إلى الحجة(، انتشارات اسوه.
2-قال المحقق التسترى فی کشف القناع: »الثالث من وجوه الإجماع أنْ یستکشف عقلاً رأى الامام )علیهالسّلام( من اتفّاق مَنْ عداه من العلماء على حکم، و عدم روّهم عنه، نظراً إلى قاعدة اللطف التی لأجلها وجب على اللّه نصب الحجة المتصف بالعلم والعصمة...«. ص 114.
3-اللوامع الإلهیة، مقداد بن عبدالله السیورى الحلىّ، تحقیق محمّد على القاضی الطباطبائی، تبریز 1396 ه، ص 154: »الأمر بالمعروف واجب عقلاً وکذا النهى عن المنکر للطفیّة...«.
4-المنقذ من التقلید، سدید الدین حمصى رازى، جامعهى مدرسین، 1412 ه، چ اول، ج 1، ص 301.
5-شرح المواقف، سیّد شریف الجرجانى، تصحیح بدرالدین الحلبى، چ اول، مصر، 1325 ه، ج 8، ص 348؛
شرح المقاصد، سعد الدین التفتازانى، تحقیق عبدالرحمن عمیره، چ اول، 1409 ه، قم، ج 5، ص 5.
شرح »تجرید«، قوشبحى، ص 376، چاپ سنگى.
6-نقد و نظر، سال سوم، شمارهى اول، زمستان 1375 )مقالهى لطف در نزد آکویناس و در کلام شیعه، حسین واله 166. به نقل از دائرة المعارف دین، مدخل Grace و فرهنگ آکسفورد، همان مدخل(. و نیز رجوع شود به. دایرة المعارف فارسى، غلام حسین مصاحب، ج 2، ص 1970.
7-أقرب الموارد، مادّهى لطف، ج 2، ص 1144؛ المفردات - کتاب اللام، ص 450؛ المصباح المنیر، ج 2، ص 246.
8-کفایة الموحدین، ج 1، ص 506 - 505؛ المحصول، آیة الله جعفر سبحانى، به قلم مازندرانى، مؤسّسهى امام صادق )علیهالسّلام(، قم، 1414 ه، ج 3، ص 194.
9-المنقد، ج 1، ص 298.
10-قواعد العقاید، نصیرالدین طوسى، تحقیق ربانى گلپایگانى، حوزهى علمیهى قم، 1416 ه حاشیهى ص 82 والمنقذ من التقلید، ج 1، ص 298.
11-لطف محصّل، به گونهى دیگر نیز تعریف شده است رجوع شود به القواعد الکلامیه، ص 97. تعریفى که درین نوشتار ذکر شده، از کتابهاى والمحصول واللهیات والیاقوت وعلم الکلام )احمد صفایى، دانشگاه تهران، چ ششم، ج 2، ص 20) اخذ شده است.
12-الهیات، آیت الله جعفر سبحانى، به قلم حسن مکى، دارالاسلامیه، چ اوّل، بیروت، 1410 ه، ج 2، ص 47؛ کفایة الموحدین، ج 1، ص 506 - 505.
13-الهیات، ج 1، ص 48؛ کفایة الموحدین، ج 1، ص 506.
14-الیاقوت فى علم الکلام، ابواسحاق النوبختى، ص 55؛ قواعد کلامیه، ص 98.
15- إنّا هدیناه السبیل فإمّا شاکراً واما کفوراً« و »فألهمها فجورها وتقواها«
16-هر چند در نهایت، غرض و هدف خلقت و تکلیف، یکى مىشود، لکن غرض و هدف اوّلى تکلیف، امتثال است و امتثال بر تمام بندگان، یکسان واجب است، حتّى بر اولیا و مقرّبان و ره یافتهگان وصال کوى دوست، و هدف ثانوى، کمال و سعادت است. کفایة الموحدین، ج 1، ص 510.
17-القواعد الکلامیة، على ربانى گلپایگانى، مؤسّسه امام صادق )علیهالسّلام(، چ اول، ص 104.
18-فصلنامهى انتظار، سال اوّل، شمارهى اوّل، ص 73.
19-الملل و النحل، شهرستانى، چاپ دارالمرفه، ج 1، ص 45: »واتفقوا على أنّ ورود التکالیف الطاف للبارى تعالى«.
20-پیرامون وحى و رهبرى، جوادى آملى، انتشارات الزهراء، ص 141؛ بدایة المعارف، خرّازى، مرکز مدیریت حوزهى علمیهى قم، چاپ دوم، ج 1، ص 150 و ص 234.
21-همین بیان را محقق طوسى دارد: »الدلیل على وجوبه توقف الغرض المکلّف علیه فیکون واجباً فی الحکمة وهو المطلوب.« کشف المراد، ص 324.
22-پیرامون
منبع:پایگاه بلاغ