سلام. یه غزل مشت پیدا کردم که با خودم گفتم حیفه نخونی،ندونی و منتشر نکنی: نام تو بر زبان من آمد زبانه شد سیل گدازه های خروشان روانه شد گفتم به خاک نام تو را جنگلی سرود گفتم به شعر نام تو را عاشقانه شد گفتم به راه نام تو را رفت و رفت و رفت گفتم به لحظه نام تو را جاودانه شد این حف ها که همهمه ای در غبار بود باران نرم نام تو آمد ترانه شد
سلام و درود؛ دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید. http://www.ammarname.ir/node/13527 ما را از بروزرسانی خود آگاه و با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید . موفق و پیروز باشید . http://ammarname.ir -- info@ammarname.ir یا علی
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
یه غزل مشت پیدا کردم که با خودم گفتم حیفه نخونی،ندونی و منتشر نکنی:
نام تو بر زبان من آمد زبانه شد سیل گدازه های خروشان روانه شد
گفتم به خاک نام تو را جنگلی سرود گفتم به شعر نام تو را عاشقانه شد
گفتم به راه نام تو را رفت و رفت و رفت گفتم به لحظه نام تو را جاودانه شد
این حف ها که همهمه ای در غبار بود باران نرم نام تو آمد ترانه شد